رشد شخصیت در نظریهی روان درمانیِ تحلیل تبادلی
نتیجه کارکرد شیوههای والدین برای پرورش کودک، رشد شخصیت است. شیوههای سالم والدین موجب میشود که کودک از خود و دیگران تصویر مثبتی داشته باشد. (من خوب هستم، تو خوب هستی) شیوههای منفی کودک را در جهت
نویسنده: لوئیس شیلینگ
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
نتیجه کارکرد شیوههای والدین برای پرورش کودک، رشد شخصیت است. شیوههای سالم والدین موجب میشود که کودک از خود و دیگران تصویر مثبتی داشته باشد. (من خوب هستم، تو خوب هستی) شیوههای منفی کودک را در جهت مخالف سوق میدهد. (من خوب هستم، تو خوب نیستی) نگرش همه کودکان در ابتدای زندگیشان براساس اعتماد است (من خوب هستم، تو خوب هستی). مهمترین مهارت مطالب این است که به کودکان خود کمک کنند تا این جایگاه را همچنان حفظ نمایند.
اگر والدین خودیابی (1) و ابراز وجود را در کودکان تشویق نمایند پیامهای ضبط شده در طول دوران نوزادی شامل تجربههای عاطفی و هیجانی نیز خواهند بود. آنوقت این نوارها در دوران نوجوانی و جوانی دوباره پخش میشوند بدون اینکه به استقبال و خودمختاری فرد آسیبی برسانند. در طول این مدت حالت من والدین فرد نیز رشد مییابد. والدین سالم که براساس من والدین تربیت کننده خود عمل میکنند خودانگیختگی مناسب و استقلال و خودمختاری را در کودکان خود تشویق میکنند و بنابراین راه را برای رشد حالت من والدین تربیت کننده، در فرزندانشان باز میکنند. حالت من بزرگسال در اوایل نوجوانی به حداکثر رشد خود میرسد. والدین هیچ نوع تحمیل و فشاری به نوجوانان خود وارد نمیکنند. نوجوان آزاد است تا جایگاه خوب بودن را حفظ نماید آنوقت رشد شخصیت هنجار از طریق ابقای من خوب هستم، تو خوب هستی، طرح بازی آزاد، قابلیت نفوذ کافی در میان حالتهای من مشخص میشود. بنابراین فرد میتواند از هر کدام در زمان مناسب استفاده کند.
رشد رفتار ناسازگار
آنچه که ممکن است اختلالات هیجانی نامیده شود، حقیقتاً همان رفتارهای آموخته شده براساس تصمیمهایی است که در دوران اولیه زندگی گرفته شده است. آنها مشخص کننده اعتراض کودک به مصالحه بین نیازهای خود و خواستهای والدین است. استینر (1974) الگوی ضعیف والدین را که منجر به رفتار ناسازگار در کودکان میگردد وجه مشخصه فرهنگ آمریکایی میداند. او پرورش کودک را یک نوع «آموزش اولیه و پایه» مینامد. زیرا که شبیه به تجربه سخت و خشن کسی است که وارد خدمت نظام شده است. والدین به کودکان خود در مورد نکات اولیه چگونگی کنار آمدن با زندگی آموزش میدهند. آنها این کار را از طریق یورش و حمله به استعدادها و تواناییهای کودک برای تقلید، آگاهی و خودانگیختگی انجام میدهند. این همان فرایند انتقال از شاهزاده به قورباغه است.ابزار مبارزهی والدین در طول این آموزش اولیه یا پایه شامل ضربههای شرطی و منفی، تخفیف و بازداشتن است. زمانی که کودکان فقط ضربههای شرطی را دریافت میدارند (من لحن صدای تو را دوست ندارم) سعی میکنند تا خود را با شرایط موجود منطبق نمایند پس جستجو و بیان آزاد آنها محدود میشود. بعبارتی آنها را مجبور میکند که از خواستهای والدین خود پیروی نمایند. اثر این کار از بین رفتن جایگاه «من خوب هستم» و ظهور جایگاه «من خوب نیستم» است. ضربههای منفی بر روی تصمیمگیریهای اولیه کودک نیز اثر زیانآوری دارد. اگر کودک ضربههای منفی ابتدایی را دریافت دارد ممکن است نتیجه بگیرد که این نوع ضربهها تنها نوع ممکن و در دسترس است و بنابراین جایگاه «من خوب نیستم» و طرح زندگی خود را انتخاب میکند. که ادامه ضربهها را نیز تضمین مینماید. (السون 1979)
هم ضربهزدنهای شرطی و هم منفی، هر دو مضر هستند و به رشد سالم کودک آسیب زیادی وارد میآورند. اینها همان تخفیف دادنهای والدین هستند. (به عنوان مثال نادیده گرفتن نیازهای کودک برای دریافت ضربهها) تخفیف دادنهای شدید چهار حالت دارد که هر حالتی نیز احتمالاً سه ناحیه دارد. ناحیه خود، دیگران و موقعیت. (والام و براون 1979)
1.تخفیف وجود مشکل. (نوزاد گریه میکند و والدین میروند که بخوابند.) این یک نوع تخفیف وجود مشکل و بیش از همه آسیبشناختی است. از آنجا که در سر راه آگاهی یافتن از محرکی که از جانب نوزاد به وجود آمده است مانع ایجاد گردیده است، دیگر نمیتوان مشکل را تعریف و یا آنرا حل کرد.
2. تخفیف اهمیت مشکل (نوزاد گریه میکند و والدین میگویند که این بچه همیشه در این وقت از روز، نق میزند.) تصدیق میشود که کودک و گریه وجود دارد اما موقعیت تخفیف یافته است. از آنجا که مشکل با اهمیت تلقی نمیگردد، والدین انرژی خود را صرف آن نمیکنند.
3. تخفیف احتمال تغییر مشکل (نوزاد گریه میکند و والدین ادعا میکنند که هیچ راهی برای ارضای کودک وجود ندارد) والدین از مشکل آگاهی دارند. تصدیق میکنند که مشکل مهم است اما معتقدند که هیچ راه حلی وجود ندارد. آنها به دنبال شقوق مختلف برای رفتار با کودک نیستند و بنابراین مشکل کودک را تخفیف داده و از آنچه که هست کمتر میدانند.
4. تخفیف تواناییهای شخصی (نوزاد گریه میکند، والدین میدانند که مشکلی وجود دارد که میتواند حل شود و دیگران میتوانند آن را حل کنند؛ اما خودشان را برای این کار ناتوان میبینند.) در این مثال، مثل این است که والدین خود را کمتر از آنچه که هستند میدانند و از فرد دیگری برای حل مشکل کمک میگیرند.
نوع دیگر رفتار مخرب والدین، استفاده از بازداشتنهاست. بازداشتن در واقع همان پیام «نفی» است که مستقیم و رک هستند (حتی پیامهای ضروری) مثلاً «به عنکبوت دست نزن» و یا ممکن است این پیامهای نفی دوگانه مبهم باشند مثلاً «بزرگشو». بازداشتنها اغلب خشن و غیرمنطقی همراه با تنبیه جسمانی و ترس میباشند.
ضربههای شرطی و منفی، تخفیف و بازداشتنها از جانب والدین موجب تشکیل درون داد محیطی میشود و کودکان را مجبور میکندکه اصل خود را رها کنند یعنی جایگاه «من خوب هستم، تو خوب هستی» را رها و بجای آن یکی از جایگاههای ناسازگار را جایگزین نمایند. زمانی که از کودکان غفلت میشود و یا بشدت مورد بهرهکشی قرار میگیرند به سوی جایگاه «من خوب هستم، تو خوب نیستی» گرایش مییابند. این جایگاه در واقع دفاع در مقابل احساس خطر ناشی از خوب نبودن است. این جایگاه یک جایگاه پارانوید نامیده میشود زیرا کسانی که در آن جایگاه هستند بشدت نسبت به دیگران بیاعتماد میباشند.
جایگاه افسردهساز «من خوب نیستم، تو خوب هستی» در جامعه ما (آمریکا) بسیار شایع و رایج است. زمانی که نیازهای کودکان برآورده نمیشود اغلب تصمیم میگیرند و فکر میکنند که این موضوع تقصیر خود آنهاست و به خود میگویند که «من کهتر، بیکفایت، زشت و ... هستم» انسانها در چنین جایگاهی افسردگی، ترس، گناه وبیاعتمادی نسبت به دیگران را تجربه میکنند.
سرانجام افراد در جایگاه «من خوب نیستم، تو خوب نیستی» تصمیم میگیرند و به این نتیجه میرسند که «هیچ کس خوب نیست» که جایگاهی پوچ و بیفایده است. زیرا زندانها، بیمارستانهای روانی و قبرستانها پر از کسانی است که در این جایگاه قرار دارند (والام و براون 1979)
قبول هر یک از این سه جایگاه فرد را به سوی استراتژی سازماندهی زمان برای بازی هدایت میکند. گرچه نیاز به بازیها به وسیله اتخاذ جایگاه ناسالم زندگی به وجود میآید، بازیهای خاصی را که فرد بازی میکند به وسیله والدین آموزش داده میشود. کودک یاد میگیرد که تنها تبادلات خاصی موجب تجمع ضربهها میشوند و به احساساتی که در مورد قبول والدین هستند اجازه بیان میدهد. در طول زمان این تبادلات ساده به صورت مهارتهای پیچیدهتر و ماهرانهتری که بازیها از آن درست میشود، توسعه و گسترش مییابد که اغلب ریشه در کوششهای قدیمی کودک – والدین دارند. مانند آداب غذاخوردن و توالت رفتن که در آنها هر دو طرف سعی دارند که دست بالا را بگیرند. بسته به این است که این تبادلات چگونه مرتفع گردند و حل شوند، کودک ممکن است بیاموزد که به گونهای بازی کند که او را به سوی احساس درماندگی، عصبانیت و بیاعتمادی هدایت نماید. بتدریج این بازی در آوردنها، بخش عادی و معمول زندگی او میشوند و بعدها به این کار، عنوان راکت میدهند. اساساً این بازیها برای پیشرفت و رشد طرح زندگی، طراحی میشوند تا جایگاه زندگی هر دو شرکت کننده را در بازی تأیید نمایند. در پایان، هم کودک و هم والدین برای ادامه بازی خود را به خطر انداختهاند.
شیوههای منفی والدین در مشکلات مرزی حالات من مانند ناخالصی و محرومسازی دخالت دارند.
ناخالصی زمانی ایجاد میشود که مرزهای حالت من بشکند. بنابراین حالت من بزرگسال به وسیله حالت من کودک ناخالص میشود. ناخالصی من والدین زمانی به وجود میآید که فرد اطلاعات و تعصبات و شعارهای والدین را درست نفهمد و اشتباه کند. («زنها در رانندگی ضعیف هستند.») ناخالصی من کودک زمانی به وقوع میپیوندد که تجارب قدیمی را به غلط به عنوان واقعیت شایع و رایج بداند («عنکبوت ترسناک است.») ناخالصی مضاعف زمانی رخ میدهد که من بزرگسال به وسیله اعتقادات من والدین و تجارب من کودک به طور همزمان ناخالص میگردد. (والدین: «همه مردم شیطان هستند.» کودک: «احساس شیطان بودن میکنم.» بزرگسال «من شیطان هستم.») که احتمالاً رایجترین نوع ناخالصی است.
محروم سازی
زمانی صورت میگیرد که یک یا دو حالت من بر رفتار فرد در طول زمان مسلط شود. وقتی که تنها یک حالت من بر رفتار مسلط میشود آن حالت من را «ثابت» (2) میگویند. مثلاً حالت من والدین ثابت، ممکن است واعظ یا مستبد باشد. حالت من بزرگسال ثابت، به نظر میرسد که بیاحساس باشد و حالت من کودک ثابت، فقط میخواهد که بازی کند و دیگران را مشغول نماید. از طرف دیگر بعضی از مردم تنها دو حالت من را به کار میبرند و سومی را کنار میگذارند یا محروم میکنند. محرومسازی مطلق نیست و درجه محرومسازی از زمانی به زمان دیگر فرق میکند.براساس تصمیم زندگی در مورد جایگاه، مشکلات شخصیت که مربوط به کارکردهای حالتهای من هستند محصول کیفیت و کمیت ضربهزدن و بازداشتنهای والدین هستند علیرغم نفوذ قوی والدین بر کودکانشان، این کودکان هستند که تصمیم خود را براساس نگرشها، رفتارها و بازداشتنهای واقعی یا خیالی والدین خود میگیرند. (السون 1979، والام و براون 1979)
پینوشتها:
1. self – discovery
2. constant
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریههای مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}